نه اشتیاق عاشقی دارم
نه تاب سرزنش شنیدن را
نه محو رقص تو به بارانم
نه میل ناز می کشیدن را
چگونه کشته ای مرا
که خون نمی چکد دگر
دو چشم من شرر زده
از این گدازه جگر
بدون تو نمیتوانم
بیا به حال سابقم مرا
دوباره پس بده
نمانده جان به جان من
به نای من نفس بده
بدون تو نمیتوانم