تا کوچ من به تو چیزی نمونده بود
وقتی نگاه تو از گریه می سرود
با تو چه ساده بود هم آسمون شدن
وقتی که آینه ها شعله به شب زدند
♪♪♪
چیزی نمونده بود تا خواب رازقی
تا ناز نسترن، تا فصل عاشقی
چیزی نمونده بود با تو یکی بشم
با تو رها از این آواره گریه شم
♪♪♪
من مثل تو هنوز باور نمیکنم
روزی از این قفس هجرت کنیم بهم
باید سفر کنم از پشت پنجره
شاید نگاه تو از یاد من بره
♪♪♪
حرفی نزن به من از موج و از نسیم
چیزی نمونده بود تا هم نفس بشیم
چیزی نمونده بود تا هم نفس بشیم
من مثل تو هنوز باور نمیکنم
♪♪♪
روزی از این قفس هجرت کنیم بهم
باید سفر کنم از پشت پنجره
شاید نگاه تو از یاد من بره
♪♪♪
حرفی نزن به من از موج و از نسیم
چیزی نمونده بود تا هم نفس بشیم
چیزی نمونده بود تا هم نفس بشیم