از این تصویر سر درگم از این تکرار میترسم
از این سد قطور شهر از این دیوار میترسم
تو از عمق نگاه من تو از این چهره میترسی
ولی من از هجوم این شب غمبار میترسم
درون مملو دریا و شنم پس نه میخوانی
چه بغض آلودم از این آثار
میترسم
درون ذهن سنگینم هار میبینم
من از زندان خونین سگان هار میترسم
به دیوار دلم هر شب سیاهی مشت میکوبد
من از هجم عظیم این همه آوار میترسم
تو میگفتی که میمونی چه حرف بی سرانجامی
همان لحظه تو را گفتم از این گفتار میترسم
برایت شعر میگویم ولی آن را نمیخوانم
از این بابت که روحت را دهم آزار میترسم
به خود گفتم تو را زیبا دگر هرگز نمیبینم
به آدم میرسد آدم از آن میترسم
میترسم میترسم میترسم