با آسمون حرف میزنم وقتی که بارون میباره
وقتی میخوام از تو بگم بغض تو گلوم نمیزاره
یه دردی توی قلبمه یه سوز سردب تو صدا
تو این هوای غم زده کسی نمیمونه برام
تجسم داشتن تو سهمم از این دنیا نبود
دستای گرم تو برام واقعی بود رویا نبود
بدون تو نمیگذره روزای سرد انتظار
چشماتو وا کن که بشه پاییز زردمون بهار
تک تک کوچه ها پر از خاطره های ما دو تاست
روزای کافه های شهر دلنگرون و چشم به راه
… بودن و ترس یه روز نداشتنت
تعبیر رویاهام شده قصه ی تلخ رفتنت
تجسم داشتن تو سهمم از این دنیا نبود
دستای گرم تو برام واقعی بود رویا نبود
بدون تو نمیگذره روزای سرد انتظار
چشماتو وا کن که بشه پاییز زردمون بهار