ای که خسته کرده ای مرا ز لحظه ها
تو بمان که من دگر ز خانه می روم
ای که جان خسته را به لب رسانده ای
تو بمان که من دگر ز خانه می روم
تو خسته ای ز بودنم
تو مایلی به رفتنم
♪♪♪
ای که خسته کرده ای مرا ز لحظه ها
من از این قفس به یک بهانه می زوم
ای که جان خسته را به لب رسانده ای
تو بمان که من دگر ز خانه می روم
تو خسته ای ز بودنم
تو مایلی به رفتنم
♪♪♪
روزی این سرای ما کرانه غم است
جای صحبت و نگاه عاشقانه بود
زیر سقف این اتاق کین آخرین
جایگاه خلق بهترین ترانه بود
تو خسته ای ز بودنم
تو مایلی به رفتنم
♪♪♪
من و تو با دل جدا چه آرزو چه صحبتی
چه کوششی چه همتی به زندگی چه رغبتی
تو خسته ای ز بودنم
تو مایلی به رفتنم
♪♪♪
ای که خسته کرده ای مرا ز لحظه ها
من از این قفس به یک بهانه می زوم
ای که جان خسته را به لب رسانده ای
تو بمان که من دگر ز خانه می روم
تو خسته ای ز بودنم
تو مایلی به رفتنم