باشه حالا که تو میخوایی میرم من از شهر چشات
به هیشکی هیچی نمیگم برو خدا پشت و پنات
دیگه نمیگم که دلت تو رواه قصه کم اورد
چشم های اوا شدت چی به سر دلم اورد
♪♪♪
نمیگم اشک های منو به پای چشمات ندیدی
رفتی و تو شب دلم طعم خیانت چشیدی
نمیگم اسون دلتو از توی قصه دزدیدن
کنار تو نشستن و به گریه هام میخندیدن