من کهنه درختم که تنم برگ ندارد
بعد از تو خزان هدیه بجز مرگ ندارد
رفتی دلم از دوری تو تاب ندارد
این عاشق دیوانه شبی خواب ندارد
از این من دیوانه غریبانه بریدی
افسوس و صد افسوس نماندی و پریدى
بی تابم از آن دل که مرا می برد از یاد
صد سال میان من و تو فاصله افتاد
دلتنگم و حال من دیوانه خراب اسـت
بیزارم از این بی تو نشستن که عذاب است
من دلخوش دیدار توام کاش بیایی
عمریست که بیمار توام کاش بیایی