باورت میشد ببینی خواهرت را یک زمان
دست بسته مو پریشان مو کنان موی ..
باورت میشد ببینی دختر خورشید را
کوچه کوچه در کنار سایه ی نامحرمان آه آه
نه لبی مانده برای تو نه جای سالمی من
که گفتم این همه بالای نی قرآن مخوان
اینقدر قرآن مخوان این چوبها نامحرمند
شب بیا ویرانه هر چه خواستی قرآن بخوان
قرآن بخوان
تا همینکه چشم تو افتاده بر چشمان
ما چشم ما افتاده بر لب های زیر خیزران
ای تمامی غرور من فدای غیرتت لطف کن
مرد شامی را از این مجلس بران
نه لبی مانده برای تو نه جای سالمی من
که گفتم این همه بالای نی قرآن مخوان
اینقدر قرآن مخوان این چوبها نامحرمند
شب بیا ویرانه هر چه خواستی قرآن بخوان
قرآن بخوان