اوج را مینگرم و ترا میبینم
که در آن نقطه دور در همان قله دور
که ملائک گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
حوریان رقصکنان ساغر شکرانه زدند
♪♪♪
درمیخانه زدی
ره افسانه زدی
با سر انگشت نوازشگر جادویی خود
جرس قافله ها را به نوا آوردی
سایه ثانیه ها را به صدا آوردی
♪♪♪
تو همان نفس صدایی
که به جا خواهد ماند
که رها خواهد ماند
♪♪♪
در بهار تو چنان قلب زمان در تهی طبل جهان
ضربه هشداری ضربه بیداری
تو همه جان بودی جان به جانانه رفتی
مست شبگرد پریشان بودی
♪♪♪
که به میخانه رسی
بنواز با سرانگشت نوازشگر و جادویی خود
نغمه عشق و صفا را بنواز
نغمه مرغ رها را بنواز