دلی شکسته و چنگی گسسته گیسویم
ولی به زخمه غیبی هنوز میمویم
خمیده تاکمو آشفته بید مجنونی
که سرنگون وسرافکنده برلب جویم
نهفته قند و سخن پشت آئینه و من
به شوق طوطی تصویر خود سخن گویم
به سحر غمزه جانان به جان زنندم تیر
که بسته اند به زنجیر سحر و جادویم
نه منحصر به سرود و ترانه ام دستان
که داستان به فسونو فسا نمیگویم
گیاه دانه عشقم فشرده در دل خاک
چنان که دم به دمم میدمند میرویم
گیاه زرد خزانم در آب و گل لیکن
به جان و دل گل مینای باغ مینویم
سر دوراهه رسیدیم و سرنوشت این بود
برو پدر تو از ان سو و من از این سویم
برس به دادم و این بند زانوان بگشای
به روز وعده که جان میرسد به زانویم
چگونه برجهم از چنبر کمانه ی چرخ
که نه فلک همه چوگانو من یکی گویم
میان دلبرو من غیر من حجابی نیست
گر این حجاب فکندیم من همه اویم
به چنگ رودکی و توسن سمرقندی
چه بیم دشت بخارا و رود آمویم
به بوی یاسمنو زلف سنبلم مفریب
غلام سنبل ان زلف یاسمن بویم
به شهر خویش اگر شهریار شیرین کار
به شهر خواجه همان ساعد سر کویم